ولی در این میان شور و حال عجیبی در هیئت حسینجان قزوین برپا شده است، مجلس عزاداری شهادت مخفی القبر فاطمه زهرا(س) با سخنرانی حجتالاسلام سید مهدی خضری آغاز و با مداحی ذاکرین اهل بیت دنبال میشود، از همان لحظات نخست نبود خادم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) بهشدت احساس میشود.
نبودش در هیئت آن هم بهمدت سه هفته تا حدی برای همگان عجیب بود که نمیتوانستند از کنار آن ساده بگذرند، در کنار نوای سوک مداحان اهل بیت سؤالی واحد در گوشه و کنار هیئت در حال زمزمه شدن است؛ "آقا حجت کجاست؟".
پاسخهای مختلفی درباره چرایی نبودن "آقا حجت" میرسد که نگرانیهای بیشتری را میکند، یکی میگوید برای زیارت رفته مشهد، یکی میگوید امسال همچون سال گذشته بهسمت نجف رفته تا مقدمات کار را فراهم کرده و باز هم اعضای هیئت موکبی برای عزاداری حضرت زهرا(س) برپا کند ولی کسی خبر قطعی نمیدهد و نمیتوان از این پاسخها خبر قطعی گرفت.
نزدیک به دو یا سه نفر از بزرگان هیئت باخبر هستند که " آقاحجت" به کدامین سفر رفته، برخی بهامید آناند که باز هم به نجف رفته باشد تا راه را برای سایر اعضای هیئت فراهم کند، برای همین هم امیدواری در ذهن جوانان و نوجوانان بیشتر احساس میشود.
شاید هیچ کس فکر نمیکرد که در آن لحظه "آقا حجت" در جمع آنان نیست و دیگر نمیتوانند صدایش را در هیئت بشوند چرا که در چنین لحظهای و در گیرودار این بحثها "آقاحجت" از میان زمینیان رفته بود و در جنت الحسین(ع) به سر میبرد.
لنز دوربین را تغییر میدهیم، یک روز قبل از شهادت حضرت زهرا ــ بهروایت 75 روز ــ است، " آقا حجت" پنجره اتاق خود را در زینبیه باز میکند و از پنجرهای که تنها 30 متر تا حرم بیبی زینب(س) فاصله دارد و گنبد و گلدستههای حرم حضرت زینب بهوضوح قابل مشاهده است عرضی خدمت حضرت زینب میکند که دل همه را میلرزاند؛
15 سال نوکری کردم، یک شبش را قبول کن و در شب شهادت حضرت زهرا سند شهادت را امضا کن».
شاید این عبارت و نوع مناجات "آقاحجت" با ناموس رواق العظمه حضرت زینب(س) سبب تعجب هماتاقیهایش هم شده ولی "آقا حجت" در فضای دیگری سیر میکند و نغمههای مستانه خود را زمزمه میکند، شاید هم در آن زمان 15 سال نوکری خود را مرور میکند، از آن روزهایی که با سه نفر هیئتی را تأسیس کردند تا آن روزی که هیئتش در مراسمات به سه هزار نفر شاید هم بیشتر هم میرسید.
ساعتها بهسرعت در حال سپری شدن است، "آقا حجت" آخرین تماس صوتی را هم با اهل خانه برقرار میکند، شاید بغضی که در هنگام بردن اسم پسر دوم از "آقاحجت" مشاهده میشود حکایت از این دارد که آخرین بار است که اسم مجتبی بر دهانش جاری میشود.
نزدیک غروب است، "آقاحجت" و دوستانش که دو روز دیگر قرار است به مناطق عملیاتی بروند متوجه یک عملیات انتحاری نزدیک حرم حضرت زینب میشوند، "آقا حجت" بهسرعت به کمک مجروحان میرود ولی دقایقی بعد عامل انتحاری دوم و سوم منفجر و "آقاحجت" را به آرزوی دیرینهاش میرساند.
"شهید حجت" از ناحیه پهلو، صورت و بازو مجروح میشود، مقدار ترکشها در ناحیه پهلو بهقدری مشاهده میشود که یکی از همرزمانش میگوید اگر نبود این ترکشها به 30 تا 40 نفر اصابت میکرد، او بهسوی شهادت شتافت تا بسیاری را به زندگی امیدوار کند.
به قزوین برمیگردیم، خبر انفجار زینبیه در رسانهها پخش میشود، دوستان نزدیک شهید از موضوع باخبر و با سراسیمگی در حال ارتباط با شهید هستند، از آخرین تماس نزدیک به شش ساعت میگذرد، اما خبری از "شهید حجت" نیست.
اتفاقی که باید میافتاد، افتاد، حجت اسدی، کسی که شاخصه اصلی آن جهاد بود و در این زمینه در تمامی عرصههای فرهنگی، ی، اقتصادی و نظامی موفق بود به آرزوی دیرینهاش دست یافت و به خیل شهدای مدافع حرم پیوست.
وقتی اتفاقات یک روز بهصورت مجدد رصد میشود متوجه آمادگی "آقاحجت" برای شهادت میشویم، البته این اتفاقات برای یک روز و دو روز نیست بلکه مرور زمان و فعالیتهای مداوم "آقاحجت" طی سالیان مختلف از "آقا حجت" شخصیتی به نام "شهید حجت" ساخت.
شب میگذرد، "شهید حجت" در جنت الحسین و دوستان و آشنایان در نگرانی به سر میبرند، شاید هیچ کس در قزوین به فکرش هم خطور نمیکرد که آقاحجت دیگر در هیئت حسین نخواهند خواند و او این بار در جمع شهیدان و سالار آنها یعنی حضرت سیدالشهدا(ع) خواهد خواند.
اذان صبح است، از تهران تماس گرفته و دوستان نزدیک "شهید حجت" را به تهران فرامیخوانند، آنها خبر شهادت را میشنوند و خبر به چند نفر از نزدیکان میرسد.
ساعت 16 بعد از ظهر است، پیامی فوری در استان قزوین گوش به گوش و دهان به دهان میچرخد "مداح معروف قزوین به شهادت رسید"، این پیامک شوکی را در بین هیئتیهای قزوین به وجود میآورد و با کمی تحقیق میتوان دریافت که اسم این مداح معروف کسی بهجز حجت اسدی نیست.
شهر دور سر دوستان و آشنایان و تمام بچههیئتیهای قزوین میچرخد، عدهای در منزل یکی از دوستان و عدهای در یکی از حوزههای بسیج جمع میشوند، کمتر چشمی است که اشک در آن مشاهده نشود، کمتر کسی است که در حال درددل کردن با شهید حجت نباشد، کمتر کسی است که از شهید حجت گلایه نکند، چرا که با جمع رفتن به مسافرت از خصلتهای بارز وی بود.
گروههای مختلف جمع میشوند، سختترین قسمتهای داستان در حال رخدادن است، چند گروه به منزل شهید میروند تا موضوع را به همسر و فرزندانش بگویند، برادرانش از راه میرسند، از شهرهای مختلف تماس میگیرند تا تأییدیه خبر را بگیرند، همه جمع میشوند تا به پدر و مادرش خبر را بدهند، تمامی این اتفاقات بهسرعت در حال رخدادن است.
عدهای شروع به گفتن خاطرات همراه با ناله و گریه میکنند و بچههیئتیها در هیئت حسینجان جمع میشوند تا دومین شب از عزای مادر سادات را اقامه کنند، جلسه شروع میشود و قاری قرآن، سخنران و مداح همه حیرتزدهاند و بغض نمیگذارد که کار اصلی خود را انجام دهند ولی در این هیاهو صدایی فضای هیئت را زینبیتر می کند.
نوای "هوای این روزای من هوای سنگره" از زبان "شهید حجت" پخش میشود و اعضای هیئت به سر و سینه میزنند اما غافل از اینکه دیگر حجتی نخواهد بود که برای آنها از زینب و گودال و کوچه بخواند.
و در انتها شهید حجتی که این بار در کنار اربابش است و کسانی که در حسرت شهادت و در حال زمزمه شعر مورد علاقه شهید هستند.
میخانه را نبستند جام مرا شکستند دیگر پس از شهیدان عمرم ثمر ندارد
و حال در شب شهادت حضرت زهرا ــ بهروایت 95 روز ــ بار دیگر از شهیدی یاد میکنیم که مزد نوکری خود را پس از 15 سال در شب شهادت گرفت.
حامد حاجیلو
چگونگی گسترش تشکیلات شیعه در سراسر دنیای اسلام در زمان امام حسن عسکری(ع)
حجت ,شهادت ,شهید ,هیئت ,حضرت ,هم ,آقا حجت ,شهید حجت ,در حال ,و در ,که در
درباره این سایت